احمد مسجدجامعی در روزنامه شرق نوشت:
ما هفتهای 14ریال پول توجیبی از پدرمان میگرفتیم و نیمی از آن را به عنوان صدقه به این قبیل افراد میدادیم. در آن سالها مشاصغر بهدنبال ما میآمد تا با او به مدرسه برویم و صفی پیاده از بچههای محل شکل میگرفت از دختر و پسر بزرگ و کوچک و هر کدام از ما را به مدرسه میرساند. مشاصغر خود در مدرسه مصطفوی کار میکرد و یک پرندهای داشت که او را خیلی نوازش میکرد و پرنده در عوض برایش میگفت «بد- بده»
مشاصغر در طول مسیر برای سرگرمی و شادی ما با اسبهای بسته به گاریها، که آنوقت صبح در بازار زیاد بودند، سخن میگفت و دستی بر سر و یالشان میکشید و آنها را شازده خطاب میکرد. ما برای رفتن به مدرسه از بازار آهنگرها میگذشتیم محلی که در آن ساعت از روز برای رفتوآمد کودکان ناامن بود چرا که زمان تخلیه و بارگیری آهنآلات بود و گاریهای اسبی و ماشینهای وانت در آنجا فراوان بودند که با سروصدای زیاد آهن را جابهجا میکردند، صدای افتادن تیرهای بزرگ آهن از گاری یا ماشین روی زمین گوشخراش بود و گرد و خاک حاصل از آن در فضای سرپوشیده آزاردهنده. چلوکبابی مرشد غذاخوری محله و بازار پیرامون ما بود. در آنها سالها ظروف یکبار مصرف وجود نداشت. هنگام ظهر شاگردان مغازهها ظرفهای مسی، روحی و احیانا سفالی را در دست میگرفتند تا برای صاحبکارهای خود غذا تهیه کنند. مرشد به این شاگردان توجه ویژهای داشت و لقمهای ته دیگ و کباب به دهان هر کدام آنها میگذاشت. در ورودی مغازه مرشد نوشته بود: «نسیه داده میشود حتی به شما.» یکبار همراه پدرم به حمام شیخ رفته بودیم. مرشد هم آنجا بود صحبت آنها گل انداخت و من کودک بودم و چیزی از حرفهای آنها نمیفهمیدم. وقتی به سربینه حمام آمدیم پدرم متوجه خستگی من شد و یک کانادادرای خنک برایم خرید در سربینه حمام علاوه بر آب زرشک این اواخر نوشابههای گازدار هم میآوردند که البته بین آنها پپسیکولا وجود نداشت. مردم میگفتند پپسی در انحصار بهاییان است. قیمت این نوشابهها سه ریال بود. اخیرا مجموعهای از اشعار مرشد انتشار یافته و چند کتاب درباره سیروسلوک او نوشتهاند. از شعرهای معروف مرشد این است:
من غم عشق حسین باشیر از مادر گرفتم
روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم
برمشام جان زدم یک قطره از اشک حسینی
سبقت از عطر و گلاب و نافه و عنبر گرفتم
کلهپزی مشهور محله هم در بازار مسجدجامع بود که در یکی از میهمانیهای معمول ماه رمضان به او سفارش غذا میدادیم. یک نوع غذای ویژهای داشت که در جاهای دیگر ندیدهام. یعنی در لایهلایههای شیردانبرنجی زردرنگ، شاید زعفرانی، قرار میداد که دور آن کاملا بسته بود و با شکافتن آن میشد از برنج استفاده کرد و به دلیل شکل آن توپی خوانده میشد. صاحب خوشذوق و خوشپخت این مغازه به کل احمد مشهور بود. میگویند فرزند او از چهرههای نامدار و ماندگار ورزش فوتبال امروز ایران است؛ آقای علی پروین. شاید بین توپ و رشته موردعلاقه فرزندش نوعی همبستگی باشد.
راستی چه بر سر محلههایی همچون کوچه مسجدجامع آمد و چرا، بهسادگی اجازه دادیم که به خاطرات شیرینی که از آنها در ذهن و روح شهروندان نقش بسته بود به تاریخ سپرده شود؟
کد خبر 25041
نظر شما