در یک روز بهاری به دیدار فردی رفتیم که این روزها مرد اول تشکل‌های صنعت غذا و شاید هم صنعت ایران نام گرفته است. مدیری که به رغم آنکه در خانواده‌ای متمول رشد کرد و در بهترین دانشگاه آمریکا تحصیل کرد، اما هیچگاه به آرمان‌هایش پشت نکرد و همواره با تکیه بر آنها مسیری را برگزید که تا امروز هم به آنها افتخار می‌کند. مرد جبهه و جنگ است و به جانباز بودنش افتخار می‌کند. موفقیتش در صنعت را مدیون پدرش و بخش دیگرش را پیشکسوت صنعت آرد، احمد خانلو می‌داند و خودش می‌گوید آنقدر به صنعت آردسازی علاقه دارد که روزگاری در بهترین دانشگاه سوییس ثبت نام کرد، اما به اصرار پدرش به دلیل نیاز به حضور او به ایران بازگشت. او با وجود آنکه می‌توانست از همان روز اول در اتاق مدیریت «آرد ستاره» سکنی گزیند، اما 2 سال را به تجربه‌اندوزی در بخش‌های مختلف کارخانه سپری کرد تا امروز بتواند با صراحت بگوید که آسیابان خوبی است و خود را عاشق آسیابانی بداند. جسارت مثال‌زدنی‌اش دایره کاری او را نه‌تنها به سندیکای آردسازان و کانون انجمن‌های صنفی صنایع غذایی گسترش داد، بلکه در سال‌های اخیر تز مخالفت او با استفاده شخصی افراد از تشکل‌ها باعث شد وارد خانه صنعت و معدن شده و جایگاه خود را به عنوان دبیرکل خانه صنعت و معدن ایران و رییس هیات‌مدیره خانه صنعت و معدن تهران نزد اعضا تثبیت نماید. مهندس محمدرضا مرتضوی، رییس هیات‌مدیره کانون انجمن‌های صنفی صنایع غذایی مرد خبرسازی است که خیلی‌ها می‌خواهند درجریان آخرین نقطه‌نظرات او نسبت به مباحث مختلف قرار بگیرند. مردی که خاطرات جنگ و زندگی او به سان یک فیلمنامه جذاب شما را تحت تاثیر قرار داده و میخکوب می‌کند. البته مرتضوی همزمان ریاست هیات‌مدیره شرکت «آرد ستاره»، «افراتاب»، «کاوش‌کام آسیا» و نایب‌رییسی هیات‌مدیره شرکت «کاوش کام» را نیز بر عهده دارد تا بیش از پیش از بالغ بر 3 ساعتی را که برای مصاحبه با ما اختصاص داد سپاسگزار باشیم. آنچه در پی می‌آید ماحصل گفت‌وگوی خواندنی با این مدیر کارکشته صنعت غذا و صنعت کشور است که با هم می‌خوانیم:

شنیدیم جنابعالی علاوه بر آنکه در زمینه تشکل‌گرایی با موفقیت‌های بسیاری مواجه شده‌اید، در زمینه سیاسی هم از مبارزان قبل از انقلاب و از رزمندگان جنگ تحمیلی بوده‌اید، ممکن است در این رابطه توضیح دهید.
بنده از سال 1352 در آمریکا و چند سال بعد در سن 16 سالگی در یکی از دانشگاه‌های معتبر آمریکا مشغول به تحصیل شدم. در سال 1980 میلادی و با شروع جنگ تحمیلی به دلیل فعالیت‌های سیاسی که داشتم از سوی دستگاه امنیتی ایالات متحده به عنوان مخل امنیت تشخیص داده شدم و با آغاز جنگ به ایران بازگشتم، البته در تمام تابستان‌های قبل از انقلاب هم به ایران می‌آمدم. در زمان ریاست جمهوری کارتر (سال 1977 میلادی) که شاه مخلوع به آمریکا آمده بود، در تظاهرات دانشجویی شرکت کردم تا صدای انقلاب را به جهانیان برسانیم. وقتی هم به ایران آمدم در چمدانم تنها یک لباس سربازی بود و هیچ چیز دیگری به همراهم نیاوردم. به سرعت به نقطه صفر مرزی مهران و از آنجا به قصر شیرین رفتم و لباس سربازی پوشیدم و پس از سقوط قصر شیرین تا آستانه اسارت پیش رفتم و بعد در گیلانغرب مشغول جنگ شدم و در نبرد تنگه حاجیان نقش موثری ایفا کردم.

شنیدیم که پدرتان مخالف با جنگ رفتن شما بوده است؟
نه اینگونه نیست، پدر من خودش به جنگ می‌رفت، منتها مثل همه پدران دیگر نگران بود.

در کدام عملیات مجروح شدید؟
در 29 اسفند سال 1360 در عملیات فتح‌المبین مجروح شدم، پس از نبرد تنگه حاجیان به ستاد جنگ‌های نامنظم یعنی همانجایی که آموزش دیده بودم منتقل شدم. بچه‌های آمریکا چه آنهایی که در
لبنان دوره دیده بودند و چه گروه‌ ما که سن کمتری داشتیم به دکتر چمران ملحق می‌شدیم. ما پایگاه‌هایی داشتیم و مقر اصلی‌مان در استانداری بود. من جزو نیروهای مدرسه نوبخت بودم که به همراه شهید ا... داد و شهید روستایی عملیات چریکی در پادگان‌ها و خاک عراق که برای دیگران مشکل بود، انجام می‌دادیم.

آشنایی شما با شهید چمران چگونه حاصل شد؟
تعلیمات زیادی را نزد شهید دکتر چمران و شهید ا... داد فرا گرفتم و همین آموزش‌های چریکی باعث شد که قبل از مجروح شدن در عملیات‌های بسیاری شرکت کنم. آموزش‌های بسیاری در زمینه بمب‌گذاری، تله‌های انفجاری، تخریب پادگان‌ها و ... دیده بودم. من در سال‌هایی که در ستاد جنگ‌های نامنظم بودم، مجروح شده و تیر خورده بودم و همیشه آسیب‌دیدگی جزیی داشتم، پس از آنکه اکثر نیروهای مدرسه نوبخت شهید شدند، ستاد جنگ‌های نامنظم منحل و به بسیج و سپاه پاسداران منتقل شدند. در این زمان به تهران آمدم و قبل از عملیات فتح‌المبین دوستانم با من تماس گرفتند و گفتند عملیات بزرگ در پیش است و خودت را به جبهه برسان. به دلیل آنکه در آن زمان وسیله نقلیه برای رسیدن به مناطق جنگی خیلی کم بود، با هزینه شخصی از کارخانه آرد «ستاره» یک آمبولانس خریدم و آن را به جبهه اهدا کردم، بعد خودم با این آمبولانس به اهواز رفتم. وقتی به اهواز رسیدم مسوول هلال احمر وقتی متوجه شد که من رزمنده هستم به من گفت منطقه‌ای وجود دارد که کسی را نداریم به آنجا اعزام کنیم، آیا چند روزی می‌توانی به ما کمک کنی، گفتم نه نمی‌توانم چون من نیروی عملیات هستم. گفت کار برای خدا که این حرف‌ها را نداره و ... سرانجام تصمیم گرفتم به او کمک کنم و به منطقه زرندتوش مقابل سایت‌ها منتقل و خود را به فرمانده خط سردار عوض‌بیگی معرفی کردم. منطقه را بررسی کردم و با توجه به تیررس بودن منطقه به آنها اعلام کردم که یا باید طی یک عملیات از تیررس خارج شویم یا چاره‌ای جز تلفات سنگین نداریم. پیشنهاد دادم در این شرایط برای کارهای پزشکی نباید آمبولانش اعزام کنیم، بلکه باید در آن منطقه یک کلینیک کوچک دایر کنیم تا بتوانیم اقدام‌های اولیه را انجام دهیم. این پیشنهاد مورد موافقت قرار گرفت و با کمک بچه‌ها یک کلینیک صحرایی مقاوم ایجاد کردیم. آنقدر به بچه‌ها علاقمند شدم که 14 تا 15 روز در آنجا ماندم و با تخته‌های موجود، تخت درست کردیم و در نهایت پس از ایجاد یک بیمارستان صحرایی کوچک مسوولان داروهای لازم را به ما دادند. در شب 28 اسفند فرماندهان منطقه عملیاتی به ما اعلام کردند که ما در این منطقه در نظر داریم تظاهر به یک تک‌حمله‌ای کنیم تا همه فشار عراق روی این منطقه متمرکز شود و بعد لشکر حضرت رسول (ص) و تیپ‌های ارتش از محل دشت عباس وارد عمل شوند. درواقع تظاهر به عملیات می‌کردیم و افرادی که به ما ملحق شده بودند از وضعیت خطرناک ماموریتشان با خبر بودند، چراکه تمرکز توپخانه و آتش سنگین عراق آنجایی زیاد بود و منطقه بسیار مهمی بود، از این رو عراقی‌ها گمان می‌کردند که ایران از آن منطقه به سوی سایت‌ها حمله خواهد داد اما فرماندهان جنگ در نظر داشتند نبرد را از محل دشت عباس انجام دهند. به هر حال نیروهای ما وارد عمل شدند و به دلیل داشتن آتش سنگین دشمن شهدا و مجروح‌های بسیاری را متحمل شدیم، در این لحظات وقتی صحنه‌های مجروح شدن را مشاهده کردم تصمیم گرفتم بروم و تعدادی از آنها را با آمبولانس نجات دهم، چراکه منطقه به گونه‌ای شده بود که نمی‌شد تک تک به وضعیت مجروحان رسیدگی کرد و هر کسی که وارد عمل می‌شد، آسیب می‌دید. یک بار رفتم و مجروح‌ها را به اورژانسی که ساخته بودم منتقل کردم، بار دوم که درحال رفتن بودم به همرزمانم گفتم که عراقی‌ها مرا دیدند و این بار مرا می‌زنند و چون تازه 20 روز از عروسی‌ام گذشته بود، از یکی از دوستانم خواهش کردم که نگذارد جنازه‌ام آنجا بماند، تا خانواده‌ام چشم انتظارم باشند. قبل از اینکه بار دوم برای حمل مجروحان اقدام کنم حس عجیبی در من ظهور کرده بود، تحمل بی‌تفاوتی در مقابل مجروحان را نداشتم و من هم سرنوشتم را در کشته شدن می‌دیدم.

چرا؟
چون جنگ به انسان یاد می‌دهد که تا مقدر نباشد شهید نخواهی شد. من در نبرد ذوالفقاری، تنگه حاجیان و کلیه عملیات‌های چریکی که در خاک عراق انجام دادم (بالغ بر 30 عملیات نظامی) همیشه خودم را رویین‌تن می‌دانستم. در نبرد ذوالفقاری وقتی پس از اصابت ترکش‌ها نخل‌ها قطع می‌شد، هیچگاه گمان نمی‌کردم ممکن است یکی از آنها به من اصابت کند، برایم مسجل بود که تقدیر من این نیست. به هر حال برای بار دوم رفتم و همینطور که مشغول جمع‌آوری مجروحان بودم ناگهان متوجه شدم که زیر پایم خالی شده است، نگاه کردم دیدم گلوله خمپاره 60 به‌گونه‌ای پایم را سوراخ کرده که حفره خیلی بزرگی ایجاد شده بود و خون با شدت بسیار بیرون می‌پاشید، بلافاصله بند پوتینم را درآوردم و بالای پایم را بستم تا بلکه بتوانم جلوی خونریزی را بگیرم، البته موفق نشدم و پس از آنکه بی‌حال شدم، خودم را رو به قبله کردم، حال بسیار خوبی بهم دست داد و پس از آنکه دوباره اشهد خودم را خواندم فیلم زندگی‌ام جلوی چشمم آمد، وقتی چشمانم را باز کردم از بالاجسد خودم را می‌دیدم. بعدها متوجه شدم در همین ساعت یک یا دو بامداد، مادرم از خواب بیدار شده بود و به او الهام شده بود که من شهید شدم و در همان لحظه برایم نماز می‌خواند.

در آن لحظه چه حسی داشتید؟
خیلی بی‌حس و بی‌درد شدم و حتی وقتی به پایین نگاه می‌کردم صحنه جنگ را از بالا مشاهده می‌کردم. اگر امروز گاهی اوقات بی‌پروایی مرا مشاهده می‌کنید، برای این است که من یکبار جان داده‌ام و چیزی را برای از دست دادن ندارم.

پس از آن چه اتفاقی افتاد؟
وقتی چشمانم را گشودم حس کردم که باز هم سنگینم ‌آسمان را دیدم. واقعه از این قرار بود، صحنه مجروح شدن مرا یک روحانی و یکی از رزمندگان مشاهده کرده بود و با به خطر انداختن جانشان پیکر مجروح و بی‌جان مرا به عقب برگردانده بودند و در همان کلینیکی که ساخته بودم مستقر کردند. در آن کلینیک تمام تلاش‌ها برای جلوگیری از خونریزی به عمل می‌آید و حتی پایم را هم نگاه می‌دارند. این در حالی بود که به دلیل شدت خونریزی در پا هیچ فردی به کمر، نخاع و روده‌هایم توجهی نمی‌کند و مرا به سرعت با یک نفربر به سوی رودخانه کرخه منتقل می‌کنند تا با قایق و هلیکوپتر به بیمارستان منتقل کنند. در هنگام انتقال نفربر حامل مجروحان نیز مورد اصابت قرار گرفت و من به همراه بهیار همراهم به بیرون پرتاب شدیم، اما از آنجایی که عمرم به دنیا بود و دعای مادرم بدرقه راهم، به طور کاملا اتفاقی جیپ ارتش که از آن حوالی عبور می‌کرد ما را می‌بیند و به کنار کرخه منتقل می‌کند. آنسوی کرخه کلینیک مجهزی دایر شده بود که فرماندهان آن کلینیک از دوستان من بودند و پس از آنکه مرا می‌شناسند، مرا به پایگاه وحدتی دزفول منتقل و در آنجا با هواپیمای C130 به بیمارستان نمازی شیراز منتقل می‌کنند. البته در تمام این مدت من بیهوش بودم و دوستانم که همراهم بودند برایم توضیح داده‌اند. در راهروی بیمارستان شهید نمازی بودم که به دوستانم گفتم دل درد شدیدی دارم، در همین حین پرستارها وقتی شکمم را مشاهده کردند، وحشت‌زده شدند و پزشکان بالای سرم آمدند، یادم می‌آید وقتی مرا به اتاق عمل می‌بردند، همه خیلی مضطرب بودند. پس از آنکه به هوش آمدم متوجه شدم که بخش بزرگی از روده‌هایم را برداشته‌اند و بخشی از روده‌ام هم بیرون مانده بود تا عمل دفع صورت گیرد.
همه این روایت را بازگو می‌کنم تا به همه یادآوری کنم که در زندگی اتفاق‌هایی رخ می‌دهد که فراتر از قدرت هر انسانی است و تقدیر بشر در زمان‌هایی فقط و فقط در اختیار خداست. پس از 2 تا 3 ماه که در آن وضعیت بودم به بیمارستان جم تهران منتقل شدم و دکتر وارطانی پزشک حاذق آن بیمارستان خیلی مرا مورد لطف قرار داد و جراحی‌های مشکلی را روی من انجام داد و با عشق پدرانه‌اش مرا به وضعیت فعلی رساند.

پس از مجروحیت چه شد؟
پس از آن 3 بار پایم به دلیل شدت جراحات قطع شد و آخرین بار در آلمان توسط یک پروفسور ایرانی که خیلی کمکم کرد پایم قطع شد.

هم‌اکنون مجروحیت چند درصدی دارید؟
60 درصد مجروحیت دارم، اما روزی 11 تا 12 ساعت کار می‌کنم.

از چه زمانی وارد صنعت شدید؟
پس از مجروحیت در چند عملیات دیگر تاپایان جنگ به دعوت فرماندهان که از همرزمانم بودند حضور داشتم و کمک‌های فکری لازم را می‌دادم، اما به تدریج به توصیه پدرم وارد صنعت آرد شدم و اواخر سال 1361 در کنار آقای دبیری وارد کارخانه «آرد ستاره» شدم. به جای آنکه وارد امور مدیریتی شوم در تمام بخش‌های کارخانه مشغول فعالیت شدم و حتی در بخش حسابداری فعالیت کردم. پس از 2 سال از سال 1363 کلید دفتر پدرم را تحویل گرفتم و خیلی خوشحالم که از همان روز نخست کلید را تحویل نگرفتم، چراکه اگر بدون تجربه‌اندوزی وارد عرصه مدیریت می‌شدم، نمی‌دانستم کیسه 80 کیلویی یعنی چه، شیفت شب و کم آوردن صندوق چه مفهومی دارد و ...
در آن زمان نانواها به صورت نقدی خرید می‌کردند و برخی مواقع من کسر می‌آوردم، آن روزها بود که متوجه شدم ممکن است صندوقدار کسر بیاورد، بدون آنکه اتهامی متوجه او شود. ما شرکت خوراک دام اشترن و کشت و صنعت سهیل که بزرگترین واحد پرورش مرغ استان تهران در دهه 50 بود را نیز داشتیم و پس از بازگشت به ایران من مسوولیت کارخانه آرد را به عهده گرفتم و برادرم هم مسوول فارم کشت و صنعت سهیل شد. درواقع پدرم از سال 1338 وارد این حرفه شد. از سال 64 و 65 سعی کردیم با استفاده از نقشه‌های اروپایی ماشین‌آلات صنعت نان را نیز تولید کنیم. با همه بزرگان صنعت آرد که هم‌اکنون در بین ما نیستند کار کرده‌ام. با وزیری، حاج نصرا...، حاج غلام شیرازی، حاج حسن خلیلی، زین‌العابدین قلی‌پور، مرشدی، عباس اسدخان، احمد فضلی، حسین نوبخت، عباس خاورمنش و ... کار کرده‌ام. درواقع از آن نسل تنها من مانده‌ام و حاج طاهری.

از چه سالی وارد فعالیت‌های تشکلی شدید؟
از سال 1361 وارد فعالیت‌های تشکلی به عنوان عضو سندیکای آردسازان شدم. در اولین جلسه هیات‌مدیره من مدیر آن سندیکارا مورد انتقاد قرار دادم و به رغم آنکه استادم بود، اما اختلاف سلیقه‌ام را ابراز کردم و پس از جلسه‌ای که برگزار شد انتخابات تجدید شد و با این انتخابات بنده به هیات‌مدیره راه پیدا کردم.

آیا وضعیت جسمانی مانع از فعالیت‌های سنگین شما نمی‌شود؟
خیر، به هیچ وجه. من فوتبال، والیبال، شنا، تنیس، و پینگ‌پنگ بازی می‌کنم.

از چه سالی به عنوان دبیر انجمن آردسازان انتخاب شدید؟
از سال 1362 تاکنون به عنوان دبیر انجمن صنفی آردسازان مشغول فعالیت هستم.

پس از انجمن آردسازان چه فعالیت های دیگری داشته‌اید؟
از دوره دوم وارد کانون آردسازان ایران شده به عنوان عضو هیات‌مدیره و نایب‌رییس انتخاب شدم و درآنجا هم بدون وقفه به جز یک دوره کوتاه عضو هیات‌مدیره بوده‌ام.

فکر می‌کنید مهم‌ترین دلیل ثبات مدیریت جنابعالی در تشکل‌ها ناشی از چه عواملی است؟
اعتقاد دارم هر تشکلی اگر مردم‌نهاد است باید متکی به آرای مردم و اساسنامه‌اش باشد، بزرگ‌ترین آفت امروز تشکل‌های کشور کمبود نظریات گوناگون است. من در کانون انجمن‌های صنفی صنایع غذایی آمدم و مخالفت خود را نسبت به وضعیت اداره کانون اعلام کردم.

با چه ادله‌ای مخالف وضع موجود بودید؟
مهم‌ترین دلیل مخالفت ما وجود احترامات فائقه‌ برای بزرگان که اتفاقا افراد موجهی هستند، بود. معتقد بودیم محوریت کانون به جای اینکه با هیات‌مدیره باشد با رییس هیات‌مدیره بود. بعد ما وارد کانون شدیم و ائتلافی تشکیل دادیم. در آن زمان خلیلی، افلاکی و احمد خانلو (به نمایندگی‌اش ایزدیار) و گروهی دیگر ائتلافی در دفتر افلاکی تشکیل دادند و خلیلی سردمدار این گروه بود. من و موحد با هم تشریک مساعی کردیم و هیات‌مدیره‌ای را برای مقابله با آن ائتلاف پیشنهاد کردیم.

شنیدیم جنابعالی هم در جلسه‌های ائتلافی در دفتر مجید افلاکی حاضر بودید؟
یک بار مرا برای حضور در جلسه انجمن گوشتی دعوت کردند و اعلام کردند که می‌خواهیم ائتلافی تشکیل دهیم، قبل از آنکه جلسه شروع شود من به آنها اعلام کردم که اگر اجازه می دهید من بروم، چراکه من با ائتلاف شما نیستم. حتی به آنها گفتم چند نفر از آقایانی که در این جلسه نیستند با آنها هستند. به آنها گفتم من اگر اینجا بنشینم و به حرف‌های شما گوش کنم، عمل منافقانه‌ای انجام داده‌ام. در آن جلسه اعلام کردم که ما گروه دیگری به رهبری علی موحد هستیم. درواقع ما از ابتدا براساس اصول دموکراتیک با موحد همسو بودیم.

نسبت به عملکرد علی موحد در کانون چه نظری دارید؟
علی موحد را بکشید باز هم از اصول دموکراتیک دست برنمی‌دارد و در این راه خودش را فدا می‌کند. البته رفتارهای دموکراتیک در کشورهای مختلف نتایج مختلفی به همراه خواهد داشت.

در آن جلسه معروف ماندید یا رفتید؟
من آن جلسه را ترک کردم و در نهایت هم ائتلاف ما برنده انتخابات شد و از آن تیم، خلیلی و افلاکی عضو هیات‌مدیره شدند. درواقع ائتلاف ما با آرای بالا پیروز شدند و پس از پیروزی براساس رویه‌ای که علی موحد پیشنهاد داده بودند که دبیرکل گردشی باشد، کناره گیری کرد. در آن دوره باتوجه به رقابت سختی که میان گروه ما با گروه خلیلی بود خیلی‌ها باورشان نمی‌شد که ما خلیلی را برای دبیرکلی پیشنهاد کنیم. از همان زمان من خلیلی و تیمش را جوانان بسیار نابغه‌ای می‌دیدم، درواقع جمع جبری جوانان کارنامه موفقی را بر جای گذاشت، هم در مذاکره با دولتی‌ها و هم در روابط عمومی و امور رسانه‌ای و ... عملکرد کانون پربار بود. من هنوز اعتقاد دارم جوان‌های کانون مثل پیمان فروهر،‌کاوه زرگران، مانی جمشیدی و علی شریعتی بهتر از هم‌دوره‌های ما هستند.

چطور عنصر تجربه را نادیده می‌گیرید؟
ما ناخدای تشکل‌گرایی هستیم، ممکن نیست من بتوانم موتور را بگردانم، ممکن نیست من بتوانم طناب بادبان را بالا بکشم. ناخدا فقط در بحران‌ها تصمیم می‌گیرد، ممکن نیست در برخی موارد من بهتر از کاوه زرگران و مانی جمشیدی باشم.

از آن زمان که جنابعالی به عنوان رییس هیات‌مدیره مشغول فعالیت شدید، همواره حرف و حدیث‌هایی پیرامون اعمال نظر جنابعالی در بسیاری از تصمیم‌ها مطرح بوده، در این رابطه چه نظری دارید؟
من رییس هیات‌مدیره‌ای بودم که هیچ وقت در کار دبیرکل دخالت نکرد و ابوالحسن خلیلی، موحد و زرگران می‌توانند شهادت بدهند. اصولا دبیرکل‌های کانون هم تاکنون به من علاقه داشته‌اند و مواردی را که من میگفتم می‌پذیرفتند. من تنها رییس هیات‌مدیره هستم، نه رییس دبیرکل. نکته مهم این است که باید بپذیریم در هیچ تشکلی امکان رضایت همه ارکان وجود ندارد. در بنگاه تولیدی‌ام آن افرادی که شجاعانه نظریات مخالفت مرا ابراز می‌دارند، دوست دارم و به نسبت افرادی که مرا تایید می‌کنند با آنها بهتر کار می‌کنم. حتی در بنگاه تولیدی می‌توان گاهی نظریات مخل را سرکوب کرد، اما در تشکل نمی‌توان نظریات مخالف را سرکوب کرد.

شنیدم که در جایی عنوان کردید که آردی‌ها کودتا کرده و هیات‌مدیره کانون را تصاحب کرده‌اند.
صنعت آرد به معنای 12 میلیون تن تولید، به علاوه 15 میلیون تن نان و یک میلیون تن ماکارونی می‌شود 28 میلیون تن، آنها را روی ترازو می‌گذاریم، بقیه هم بیایند و مقایسه کنند که وزن تولید کدام گروه بیشتر است. ما 3 سندیکای آردی داریم و اگر هم چند عضو در هیات‌مدیره داریم وزن تولیدمان به ما اعتبار داده است. در این بخش 15 میلیون تن تولید نان، 60 هزار نانوایی، یک هزار واحد صنعتی و گردش مالی 11 میلیارد دلاری وجود دارد و چنین بخشی را هیچ مرجعی نمی‌تواند نادیده بگیرد. مگر می‌شود نماینده یک صنعت با 12 میلیون تن تولید را در کنار صنعتی با 200 هزار تن تولید بگذاریم. من هیچگاه وارد ائتلاف‌ها نمی‌شوم، البته با من مشورت‌هایی می‌کنند.

پس چرا همه شما را پدرخوانده کانون انجمن‌های صنفی صنایع غذایی می دانند؟
به دلیل اینکه صنعت ما پدرخوانده است، صنعت ما از سال 1338 سندیکا دارد. در گذشته اسم سندیکای ما به عنوان آسیاب‌های غلتکی بود. قبل از آن هم نام سندیکای ما سندیکای «آسیاب‌داران» در خیابان منیره بود. ما استخوان سندیکاداری هستیم.

افزایش اختلافات در کانون انجمن‌های صنفی صنایع غذایی ناشی از چیست؟
اختلاف نظر عامل پویایی تلقی می‌شود وفی‌نفسه بد نیست، اما قبول دارم متاسفانه در مواردی نحوه تسویه حساب همکاران با هم خوب نبوده است.

در اردیبهشت سال 92 انتخاب دبیرکل سرآغاز چالش‌های جدید در کانون شد و حرف و حدیث‌های بسیاری را به همراه آورد، در این رابطه چه توضیحی دارید؟
داستان از این قرار بود که عده‌ای از دوستان به من پیشنهاد دادند که مجید افلاکی گزینه مناسبی برای دبیرکلی است و من هم تایید کردم. درواقع پس از آن فضای نامناسب کانون ناشی از اختلاف ابوالحسن خلیلی و مانی جمشیدی که هر دوی آنها بی‌تقصیر بودند و شاید ما هم مقصر بودیم، نیاز به انتخاب دبیرکل داشتیم تا این دوران برزخ را سپری کنیم.

یعنی موافقت اولیه جنابعالی با مجید افلاکی به دلیل نظر بقیه اعضا بود؟
نه از ابتدا من وقتی تمایل اعضا را دیدم موافقت کردم تا دبیرکلی ایشان را به رای بگذاریم.

ولی شنیده شد که در آن جلسه رای‌گیری شده و جنابعالی هم موافق بودید.
نه اینطور نیست، مطمئن باشید اگر در آن جلسه رای‌گیری می‌شد، آقایان به این راحتی کنار نمی‌آمدند. ببینید موافقت‌های به عمل آمده تنها در حد صحبت بود. امروز همه ما مجید افلاکی را قبول داریم و به‌شخصه ایشان را فردی دانشمند در رشته امور بانکی می‌دانم. من ایشان را یک شخصیت بین‌المللی می‌دانم که می‌تواند در مجامع مالی دنیا بدرخشد، اما من دبیرکلی را می‌پسندم که انجمن خودش را بی‌حاشیه اداره کند. بپذیریم که اگر من در سندیکای آرد حاشیه داشته باشم نمی‌توانم در کانون بی‌حاشیه باشم.

برخی‌ها معتقدند نزدیکی دکترافلاکی به دکتر حسینی و تماس ایشان باعث تحریک عده‌ای شده است؟
قبل از اعلام بازنشستگی دکتر حسینی، برخی مواقع او به ما حکم می‌کرد. در این جریان او به من زنگ زد و تهدید کرد که اگر موحد دبیرکل شود، اینطور که شایعه شده ما پرچم مخالفت با کانون را برخواهیم داشت و هیچ همکاری نخواهیم داشت و من از این نوع برخورد بسیار متعجب شدم، چراکه بدون هیچ دلیلی اینگونه اعمال نظر شده بود. ببینید من همیشه نسبت به علی موحد نظر مثبتی داشتم، حتی ما پیشنهاد دبیرکلی خانه صنعت و معدن تهران را هم به ایشان دادیم که نپذیرفت.

اگر قبولش دارید، پس چرا با دلخوری او را از کانون بدرقه کردید؟
روزی شاهرخ ظهیری به من اعلام کرد که نسبت به عملکرد علی موحد اعتراضی وجود دارد و برایم جالب است که چرا امروز منکر این گفته خود می‌شود. به او پیشنهاد دادم که اگر اینگونه است، جلسه‌ای برگزار کنیم و من هم در مقام مخالفت موحد صحبت خواهم کرد. در همان موقع کاوه زرگران با من تماس گرفت و اعلام کرد که اکثر اعضا تمایل به ابقای علی موحد دارند و پیشنهاد شما رای نمی‌آورد. من به او گفتم شاید شاهرخ ظهیری به عنوان بزرگتر مسایلی را می‌داند و از این رو دبیران را دعوت کردم و به آنها اعلام کردم که بنده و ظهیری با موحد مخالفیم.

چرا مخالف بودید؟
من می‌خواستم به ظهیری ثابت کنم، چراکه موافق موحد بودم. همیشه موافق دبیران کلی بودم که در انجمن خودشان بی‌حاشیه باشند. خلیلی تمام مشکلات صنعت روغن را مرتفع کرد و بسیار موفق بود.

برخی‌ها معتقدند که پس از بی‌انگیزگی خلیلی و بی‌انگیزه کردن موحد و دلخوری افلاکی، جنابعالی سناریو را به‌گونه‌ای طراحی کردید تا کاوه زرگران دبیرکل کانون شود، در این رابطه چه نظری دارید؟
سناریو را زمانی مطرح می‌کنند تا به هدف خاصی برسند. من در افت ابوالحسن خلیلی هیچ نقشی نداشتم، بلکه خیلی تلاش کردم، بماند. من در اینکه علی موحد را مجاب کنم بیاید خیلی تلاش کردم و حتی تلاش کردیم که به دکتر افلاکی با پیامک اعلام کنیم که رای نمی‌آورد. به دلیل اینکه به افلاکی علاقمند هستم به داوودآبادی و زرگران گفتم که او در برابر موحد رای نمی‌آورد و بهتر است کاندیدا نشود. موحد مورد حمایت ما بود و خیلی‌ها روی او اجماع داشتند.

اگر اینگونه است، پس چرا از او حمایت نکردید، به راستی آیا عملکرد چند ماهه می‌تواند ملاکی برای تغییر داشته باشد؟
موحد آمده بود تا کانون را از یک مرحله حساس عبور دهد و به خوبی با رفتارهای دموکراتیک، کانون را به مرحله بعدی رساند. ببینید در میان ما گروهی هستند که به شدت نگران موقعیت‌های خودشان هستند و چون نهال و ریشه‌شان در تشکل‌ها نیست به سمت تضعیف تشکل‌ها می‌روند تا خودشان را موجه نشان دهند. مطمئن باشید این بازی امسال تمام می‌شود. همانطور که شما می‌گویید من اهل برنامه‌ریزی هستم، درست است، این بازی را امسال تمام می‌کنم، از این به بعد هر فردی که در اتاق بازرگانی نشسته نماینده تشکل خواهد بود و باید حمایت تشکل را به دنبال داشته باشد. من این قول را به شما می‌دهم که این بازی را ما می‌بریم، نه تنها در اتاق بازرگانی بلکه در همه جا پیروز خواهیم بود.

چگونه؟
چون من نماینده تشکل و طرز فکر هستم، به همین دلیل تفکر تشکلی مرا پیروز می‌کند.

البته برخی‌ها هم معتقدند برخی‌ها با لابی‌گری وارد تشکل شدند و تفکر آنها تمامیت‌خواهی است.
لابی‌گری یعنی چه؟ 2 نوع لابی‌گری، یک نوع لابی‌گری رسمی و باز داریم و نوع دیگر هم مخفی و پنهانی است. بپذیرید در اکثر انتخابات لابی‌گری وجود دارد. بیاییم شفاف‌سازی کنیم. من بارها تحلیل‌های جنابعالی و نشریه «اقتصاد سبز» را می‌خوانم و سعی می‌کنم ایرادهای خود را رفع کنم.

ببینید امروز عده‌ای معتقدند گروهی که از هیات‌مدیره کانون دورافتاده‌اند وزن سنگین‌تر و یا کاریزمای بیشتری نسبت به ترکیب فعلی دارند، در این رابطه چه نظری دارید؟
کاملا درست می‌گویند. همیشه همینطور است، تعداد هیات‌مدیره تنها 9 نفر است و اکثر اعضا عضو هیات مدیره نیستند. درواقع اگر بالغ بر 20 دبیری که در هیات‌مدیره نیستند خود را بیرون از کانون می‌بینند اشتباه می‌کنند، چراکه نمایندگان آنها در هیات‌مدیره حاضر هستند. من امروز نماینده صنف آرد نیستم. نمانیده 20 انجمن هستم که به من رای دادند. تفکر من این است، چراکه به عنوان مثال من جمشید مغازه‌ای انجمن شیرینی و شکلات را از خودم هم بزرگ‌تر می‌بینم. مجید افلاکی از من باسوادتر است. بهمن دانایی فرد تشکلی و استخوان خرد کرده در عرصه تشکل‌گرایی است. ببینید خلیلی که دبیرکل شد عده‌ای گفتند که جوان و دولتی است، دوره خوبی را طی کردیم. برای علی موحد و کاوه‌ زرگران هم حرف و حدیث‌هایی مطرح شد و می‌شود که به نظر من اهمیتی ندارد، مهم عملکرد آنها در دوران مسوولیت است. نمی‌شود که به هر فردی یک انگ وارد کرد.

حالا با توجه به جمیع جهات برای اتحاد بیشتر در کانون چه توصیه‌ای به اعضا دارید؟
انتخابات همیشه قابل بررسی است. ناراضی‌ها طبق قانون می‌توانند درخواست مجمع عمومی فوق‌العاده کنند.

منبع: اقتصاد سبز
کد خبر گفت و گو با چریک صنعت غذا از جبهه و جنگ تا ریاست بر کانون صنایع غذایی و خانه صنعت و معدن

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • حامد ۲۰:۳۹ - ۱۳۹۳/۰۳/۱۸
    6 2
    سلام، دو روز است كه اين مصاحبه درج شده اما هيچكس نظري نداده است در حاليكه اغلب مطالبي كه درج ميشود، توسط مخاطبان سايت، نظرگذاري ميشود. به همين دليل مصاحبه را چند بار خواندم و احساس كردم كه مصاحبه شونده "منيت"هاي زيادي داشته و به نوعي امر به ايشان مشتبه شده است و در اكثر بخشها از كلمه"من" ، "من" و "من" و من و.... زياد بكار برده است. مثلاً من وارد كانون شدم و ديدم همه اشتباه رفته‌اند و من... و يا من از موحد حمايت كردم. و يا من در افت خليلي نقشي نداشتم. ومن... و من... و من... بلاخره اينكه اين من ها باعث شده تا كسي اظهار نظري نكند. برادرانه به ايشان توصيه ميكنم كه نگذارد "من" پاپيچش شود و بخاطر اين رفتار رفقاي خودش را از خود دور كند.
  • عباس شاهمرادی ۲۰:۰۷ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۰
    0 0
    باسلام بنظزشما این آقای سیدمحمدرضامرتضوی ؟ بجای من گفتن؟ ازچه کلمه ای استفاده می کرد که به ذائقۀ من وجناب عالی خوش میامد؟ من ازدورآقای مرتضوی را می شناسم مردی راستگو وشجاع است امیدوارم موفق باشد